چو مرغ شب خواندی و رفتی دلم را لرزاندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را چو باران افشاندی و رفتی
به باغ قصه به دشت خواب سایه ی ابریست در دل مهتاب
مث روح آزرده ی مرداب
دلم را لرزاندی و رفتی چو مرغ شب خواندی و رفتی
شنیدی غوغای طوفان را ز خواندن وا ماندی و رفتی
سیاه شب لاله افشان شد کویر تشنه گلستان شد
تو می آیی آی تو می آیی
ز باغ قصه به دشت خواب ز راه شیرین پر مهتاب
تو میباری چون گل باران به جام نیلوفر مرداب
دیدگاهتان را بنویسید