شبی که هم سفر شدیم کسی کنارمان نبود کنار هم قدم زدن مگر قرارمان نبود؟ مگر قرارمان نبود کنار هم سفر کنیم که دیده را کنار هم به نام عشق تر کنیم شروعِ بیقراری و دلیلِ بردباریام چه کردهای که از خودم بدون تو فراریام به گریههای باهم و به خاطراتمان قسم بدونِ تو به غیرِ شب به هیچجا نمیرسم نشستهام به بامِ تو دوباره پر نمیکشم اگرچه تشنهام ولی سراب سر نمیکشم غروب کردهای و من به سایه تن ندادهام که پای حرفمان هنوز چو کوه ایستادهام تو با نگاهِ خود مرا به پرتگاه میبری مرا که کوهی از غمم چگونه راه میبری؟ شروع بیقراری و دلیلِ بردباریام چه کردهای که از خودم بدون تو فراریام به گریههای باهم و به خاطراتمان قسم بدونِ تو به غیرِ شب به هیچجا نمیرسم
دیدگاهتان را بنویسید