لبهای خشکمون از اشک خیسه
قلم این دردو با خون مینویسه
عطش داریم اما نه برا آب
نداره قلبمون بی تو دمی تاب
تو برگردی عطش میمیره در ما
چراغون میشه این شب حضرت ماه
فدای مشک رو دوشت عمو جون
فدای بغض خاموشت عمو جون
عموجون بی پناهی درد داره
اسارت تو سیاهی درد داره
عمو جون تازیانه کینه خوردن
به جرم بی گناهی درد داره
خبر اومد که از لبهای تشنه
خروش و موج دریا رو گرفتن
سیاه پوشید صحرا چونکه فهمید
از این شب ماه زبیا رو گرفتن
خبر اومد که برگشتی دوباره
با دستای بریده مشک پاره
شنیدم زیرلب با مشک گفتی
که ماها تشنهایم طاقت بیاره
عموجون بی پناهی درد داره
اسارت تو سیاهی درد داره
عمو جون تازیانه کینه خوردن
به جرم بی گناهی درد داره
دیدگاهتان را بنویسید