اگر از جهان بی عاطفه خسته شدی ، مرا خبر کن
ز غریبه ها اگر دلخوری یارِ خودی ، مرا خبر کن
گر که به معجزه ی عاشقی کافر نشدی ، مرا خبرکن
سراغ من را ، بگیری از درون سینه ات
مرا بیابی ، لا به لای بغض و درد و کینه ات
که با امید و ، آرزو به انتظار تو نشستم
آرام جان من تو هستی ، ای تویی که تکیه گاه آخری
مرا به یاد آر ، تا که بیش از این ز یاد من نری
بیا و بسپار ،خستگی و حال نا خوشت به دستم
چه اضطرابی مرا گرفته
وای اگر که آسمان چشم تو ببارد
اگر نباشم کنارت ای یار
غیر من که شانه بهر گریه ات بیارد
دیدگاهتان را بنویسید