گفتم عادت می کنم عادت نکردم
لحظه ای یادم نمی آید که من یادت نکردم
مثلِ لبخندِ تو را هرگز ندیدم
بی تو رفتم تا تهِ تنهاییِ دنیا رسیدم
باید تو می رفتی... تا که بفهمم معنیِ این جای خالی را
باید تو می رفتی... تا حس کنم تلخیِ این آشفته حالی را
تا که بفهمم معنیِ بود و نبودت را
در فصلِ بارانها هجومِ خشکسالی را
باید تو می رفتی... باید تو می رفتی
آسمان آبی نشد در این حوالی
بعدِ تو هیچ اتفاقی بغضِ من را کم نکرد
رو به روی عکسِ تو هر شب نشستم
گریه کردم، گریه هم یک ذره آرامم نکرد
دیدگاهتان را بنویسید