غباریم زحمت کش بادها به وحشت اسیرند آزادها
جهان ستم چون نیستان پر است ز انگشت زنهار فریادها
بنالید بنالید ای سرو شمشادها
دردیست چون خنجر یا خنجری چون درد
همزاد خون در دل ابریست بارید
ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد
ابری که در من یک ریز میبارد
شب های بارانی او با صدای گریه اش غمناک میخواند
ای غم نمیدانم روز رسیدن روزی گام که خواهد بود
اما در این کابوس خون آلود در پیچ و تاب این شب بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست
غباریم زحمت کش بادها به وحشت اسیرند آزادها
دیدگاهتان را بنویسید