مثل یک کوه تو دشت بزرگ
که جای امن تکیه دادن
وقتی کسی دلش گرفت
میره پیشش فریاد میزنه
شبای بی چراغ و سرد
میشه جون پناه گرگا
وقتی سپیده میزنه
میشه همراه آدما
زخمهای خار و خص
سنگهای بیشه ها
که میمونه روی تنش
جای عمق ریشه ها
مثل من تو دلش این
کوه سنگی پر حرف
سردش میشه ولی باز
تو بغلش میگیره برف
میخوام که فریاد بزنم
تو تن خشک این کویر
مگه گناه کوه چیه
که تو دل تو شده اسیر
یه روز یه دریا میگذره
از تو و سکوت سرد تو
میمونه چند تا عکس فقط
از سایه های زرد تو
زخمهای خار و خص
سنگهای بیشه ها که میمونه روی تنش
جای عمق ریشه ها
مثل من تو دلش این
کوه سنگی پر حرف
سردش میشه ولی باز
تو بغلش میگیره برف
دیدگاهتان را بنویسید